معنی علاوه بر آن
فرهنگ معین
(عِ یا عَ وِ) [ع. علاوه] (اِ.) سرباری، مازاد، اضافه.
علاوه کردن
(~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.) اضافه کردن، افزودن.
فارسی به انگلیسی
Therewith
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
بلند نا سر بار، پارن افزودن افزوده، تارک کله سر و میان سر آدمی باشد، بالای گردن (اسم) افزونی از هر چیز، زاید از هر چیز مازاد اضافه یا به علاوه.
علاوه الدار
برواره بالا خانه
علاوه الذهب
افزوده بهای زر
مترادف و متضاد زبان فارسی
اضافه، افزون، جمع،
(متضاد) منها
فرهنگ عمید
افزونی و مازاد از هرچیز، اضافه،
[قدیمی] اضافه شده، افزوده،
* علاوه کردن: (مصدر متعدی) افزودن، اضافه کردن،
لغت نامه دهخدا
علاوه کردن. [ع َ وَ / وِ ک َ دَ] (مص مرکب) افزودن. جمع کردن.
فرهنگ واژههای فارسی سره
کلمات بیگانه به فارسی
افزودن برآن
فارسی به ترکی
bunun yanısıra
فارسی به ایتالیایی
inoltre
معادل ابجد
365